یک نفـــس مانده به دریا نفست می گیرد
نفســـم می گیــــــرد تا نفست می گیرد
خاطـــراتی که تو را ازنفس انداخته است
پشت این خاطـــره حتی نفست می گیرد
مشکل ازخاطره ها نیست تودل تنگ شدی
شاید از تنگی دنیـــــــــا نفست می گیرد
بارشـــی می گیــرد تا که دلت می گیرد
نفـــس هـر نفسـی با نفســت می گیرد
گاه در فکـــــر عبـــــور از خطر حادثه ای
دو قـــدم می روی اما نفـست می گیرد
یکســـــــره دخترکت از تو ســوالی دارد
که چرا یکســـــره بابا نفست می گیرد؟
مثل یک کوچه که بن بست به آن چسبیده
امشب و هرشب و فردا نفست می گیرد
نســــل ناشکرترینم به خودم می گویم
که چرا خیــــر سر ما نفست می گیرد
دود این خاطره هاکهنه تر از سینه ی توست
بی جهت نیست که هرجانفست می گیرد ...