تا خداونـــد به فــکر اثری با گِل شـد
نقش انسان گلی، روز ششــم حاصل شـد
چون که شیطان سرسجّاده به انسان نگرفت
حکـــــم تشویقـــــی دیرینۀ او باطل شـد
تا که تو آمدی و اوج هنـر شکل گرفت
بیـن دستانِ خـــــدا گِل به گــُلی قابل شـد
وَ، خــداوند به تو نام محمّـــــد نامیـــــد
حاصــل خلقت تو چیزی به نام دل شـد
خالقت فرقِ تو و غیر تو را می دانست
ارزشی فوقِ بشــــر بر گِل تو قائل شـد
اصل ها مات تو و فلسفه ها کیشِ توشد
آن غروبی که خــدا بر دل تو نازل شـد
هم چنان بعــد قرونی همه مبهوت تواند
تو و فهمیــــدن تو درسر ما مشکل شـد
عشـق هم زخم قشنگیست که برتن داریم
جان ما فعل شمـــا، چشم شمـا فاعل شـد
بی تودنیا به خودش قافیه ای راکم داشت
با حضورت همــۀ قافیــــــه ها کامل شـد